
سال سوم راهنمایی بودم....
یه ادمی که هیچ معلمی از دستش آسایش نداشت..
یه آدم رفیق باز....عاشق رفقاش بود.....
شاگرد اول کلاس بود.......
درس خون و باهوش.....
شاگرد اول کلاس بودما..اما ن از اون خبر کشا(خایه مال)
من همه معلما رو مسخره میکردم درسمم میخوندم
عشقم رفقام بود
همش باهاشون فوتبال بازی میکردم....
عجب دورانی بود......
تا اینکه روزگار چرخید و چرخید یه روز.....
معلمم برگمو تصیحیح کرد الکی الکی به من داد
18.5
در صورتی که حق من 20 بود....
بهش گفتم آشغال عوضی....
منو از کلاس بیرون انداخت....انگار میخواست
تلافی هر چی ک سرش اوردم از سرم دربیاره.....
بقیشو تو ادامه مطلب بخونین رفقـــــــا
|
امتیاز مطلب : 184
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
:: ادامه مطلب ...